ای مرا با شور شعر آمیخته
شعر دل نوشته داستان و ...
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
زندگی لحظه ای برای با هم بودن
مهدی جان کجایی؟
دنیای دامپزشکی
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ای مرا با شور شعر آمیخته و آدرس shoor.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 154
بازدید کل : 65490
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



فروتل http://www.20store.ir/Marketing.php?wid=42326&Bname=%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C#L5

نويسندگان
شوریده

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, :: 9:38 :: نويسنده : شوریده

شادروان محمدحسن معیری متخلص به «رهی» در دهم اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران و در خاندانی بزرگ و اهل ادب و هنر چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ شمسی به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر (بعداً وزارت صنایع) منصوب گردید. پس از بازنشستگی در کتابخانهٔ سلطنتی اشتغال داشت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. وی در سالهای آخر عمر در برنامهٔ گلهای رنگارنگ رادیو در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد. رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از آن جمله است: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن چهلمین سالگرد انقلاب اکتبر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگربار در سال ۱۳۴۵، عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر وی بود. رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در بیست و چهارم آبان سال ۱۳۴۷ شمسی پس از رنجی طولانی از بیماری سرطان معده بدرود زندگانی گفت و در مقبرهٔ ظهیرالدولهٔ شمیران به خاک سپرده شد.

فروتل
 
سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : شوریده

 

نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم

به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم

و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم

به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او

ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر

بکوی دلفریبان این بود کاری که من دارم

دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی

ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم

ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد

هلاکم می کند آخر پرستاری که من دارم

رهی آنمه بسوی من بچشم دیگران بیند

نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم

رهی معیری

 

 

فروتل
 
یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : شوریده

رفته بودم سر حوض
تا ببينم شايد ، عكس تنهايي خود را در آب ،
آب در حوض نبود .
ماهيان مي گفتند: « هيچ تقصير درختان نيست.»
ظهر دم كرده تابستان بود ،
پسر روشن آب ، لب پاشويه نشست
و عقاب خورشيد ، آمد او را به هوا برد كه برد.
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب‌.
برق از پولك ما رفت كه رفت‌.
ولي آن نور درشت ،
عكس آن ميخك قرمز در آب
كه اگر باد مي آمد دل او ، پشت چين هاي تغافل مي زد،
چشم ما بود.
روزني بود به اقرار بهشت‌.
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن
و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است‌.
باد مي رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا مي رفتم‌.

سهراب سپهری

فروتل
 
یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:39 :: نويسنده : شوریده

زن دم درگاه بود
با بدني از هميشه‌.

رفتم نزديك‌:
چشم ، مفصل شد.
حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق‌.
سايه بدل شد به آفتاب‌.

رفتم قدري در آفتاب بگردم‌.
دور شدم در اشاره هاي خوشايند:
رفتم تا وعده گاه كودكي و شن ،
تا وسط اشتباه هاي مفرح‌،
تا همه چيزهاي محض‌.
رفتم نزديك آب هاي مصور،
پاي درخت شكوفه دار گلابي
با تنه اي از حضور.
نبض مي آميخت با حقايق مرطوب‌.
حيرت من با درخت قاتي مي شد.
ديدم در چند متري ملكوتم‌.
ديدم قدري گرفته ام‌.
انسان وقتي دلش گرفت
از پي تدبير مي رود.

من هم رفتم‌.

رفتم تا ميز،
تا مزه ماست‌، تا طراوت سبزي .
آنجا نان بود و استكان و تجرع‌:
حنجره مي سوخت در صراحت ودكا.

باز كه گشتم‌،
زن دم درگاه بود
با بدني از هميشه ها جراحت‌.
حنجره جوي آب را
قوطي كنسرو خالي
زخمي مي كرد.

فروتل
 
یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 22:2 :: نويسنده : شوریده

علی کوچیکه
علی بونه گیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سه چار تا خمیازه کشید
پا شد نشس
چی دیده بود ؟
چی دیده بود ؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی انگار که یه کپه دو زاری
انگار که یه طاقه حریر
با حاشیه منجوق کاری
انگار که رو برگ گل لال عباسی
خامه دوزیش کرده بودن
قایم موشک بازی می کردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی
همچی یواش
همچی یواش


فروتل

ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 8:7 :: نويسنده : شوریده

از پیش من برو که دل آزارم
ناپایدار و سست و گنه کارم
در کنج سینه یک دل دیوانه
در کنج دل هزار هوس دارم
قلب تو پاک و دامن من ناپاک
من شاهدم به خلوت بیگانه
تو از شراب بوسه من مستی
من سرخوش از شرابم و پیمانه
چشمان من هزار زبان دارد
من ساقیم به محفل سرمستان
تا کی ز درد عشق سخن گویی
گر بوسه خواهی از لب من بستان
عشق تو همچو پرتو مهتابست
تابیده بی خبر به لجن زاری
باران رحمتی است که می بارد
بر سنگلاخ قلب گنهکاری
من ظلمت و تباهی جاویدم
تو آفتاب روشن امیدی
بر جانم ای فروغ سعادتبخش
دیر است این زمان که تو تابیدی
دیر آمدم و دامنم از کف رفت
دیر آمدی و غرق گنه گشتم
از تند باد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم

فروتل
 
چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 8:45 :: نويسنده : شوریده

لای لای، ای پسر کوچک من
دیده بربند که شب آمده است
دیده بر بند که این دیو سیاه
خون به کف ‚ خنده به لب آمده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را
آه بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سرتاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
میکشد دم به دم از پنجره سر
از شرار نفسش بود که سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش
وای آرام که این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش
یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد
شیشه پنجره ها می لرزد
تا که او نعره زنان می آید
بانگ سر داده که کو آن کودک
گوش کن پنجه به در می ساید
نه برو دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
کی توانی برباییش از من
تا که من در بر او بیدارم
ناگهان خامشی خانه شکست
دیو شب بانگ بر آورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست گناه
دیوم اما تو زمن دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده!
آه بردار سرش از دامن
طفلک پاک کجا آسوده ؟
بانگ می میرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
میکنم ناله که کامی، کامی
وای بردار سر از دامن من

فروتل
 
دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 9:6 :: نويسنده : شوریده

سحرگه، غنچه‌ای در طرف گلزار

ز نخوت، بر گلی خندید بسیار

که، ای پژمرده، روز کامرانی است

بهار و باغ را فصل جوانی است

نشاید در چمن، دلتنگ بودن

بدین رنگ و صفا، بی رنگ بودن

نشاط آرد هوای مرغزاران

چو نور صبحگاهی در بهاران

تو نیز آمادهٔ نشو و نما باش

برنگ و جلوه و خوبی، چو ما باش

اگر ما هر دو را یک باغبان کشت

چرا گشتیم ما زیبا، شما زشت

بیفروز از فروغ خود، چمن را

مکاه، ای دوست، قدر خویشتن را

بگفتا، هیچ گل در طرف بستان

نماند جاودان شاداب و خندان

مرا هم بود، روزی رنگ و بوئی

صفائی، جلوه‌ای، پاکیزه‌روئی

سپهر، این باغ بس کردست یغما

من امروزم بدین خواری، تو فردا

چو گل یک لحظه ماند، غنچه یک دم

چه شادی در صف گلشن، چه ماتم

مرا باید دگر ترک چمن گفت

گل پژمرده، دیگر بار نشکفت

ترا خوش باد، با خوبان نشستن

که ما را باید اینک رخت بستن

مزن بیهود چندین طعنه ما را

ببند، ار زیرکی، دست قضا را

چو خواهد چرخ یغماگر زبونت

کند باد حوادث واژگونت

بهر شاخی که روید تازه برگی

شود تاراج بادی یا تگرگی

گل آن خوشتر که جز روزی نماند

چو ماند، هیچکش قدرش نداند

بهستی، خوش بود دامن فشاندن

گلی زیبا شدن، یک لحظه ماندن

گل خوشبوی را گرم است بازار

نماند رنگ و بو، چون رفت رخسار

تبه گردید فرصت خستگان را

برو، هشیار کن نو رستگان را

چه نامی، چون نماند از من نشانی

چه جان بخشی، چو باقی نیست جانی

کسی کش دایهٔ گیتی دهد شیر

شود هم در زمان کودکی پیر

چو این پیمانه را ساقی است گردون

بباید خورد، گر شهد است و گر خون

از آن دفتر که نام ما زدودند

شما را صفحهٔ دیگر گشودند

ازین پژمردگی، ما را غمی نیست

که گل را زندگانی جز دمی نیست

پروین اعتصامی

فروتل
 
چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : شوریده

نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
برلبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه ی دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید
پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصه افسون او
رنگ چشمش را چه میپرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسمانم گرفت
گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه
مست بودم ‚ مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کرد چه می دانم که بود
مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را

فروتل
 
دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 13:7 :: نويسنده : شوریده

یکروز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که ترا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که ترا بخواب دیدم
از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند بباغ سبز خورشید
در ما تب تند بوسه میسوخت
ما تشنه خون شور بودیم
در زورق آبهای لرزان
بازیچه عطر و نور بودیم
می زد ‚ می زد درون دریا
از دلهره فرو کشیدن
امواج ‚ امواج نا شکیبا
در طغیان بهم رسیدن
دستانت را دراز کردی
چون جریان های بی سرانجام
لبهایت با سلام بوسه
ویران گشتند ...
یک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و تو را و زندگی را
در دایره های نور دیدم
گویی که نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
چون قطره ای از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم
آنگاه ز دوردست دریا
امواج بسوی ما خزیدند
بی آنکه مرا به خویش آرند
آرام تو را فرو کشیدند
پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خوابها تراوید
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آبها تراشید
پنداشتم آن زمان که رازیست
در زاری و هایهای دریا
شاید که مرا به خویش می خواند
در غربت خود، خدای دریا

فروتل
 
چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : شوریده

احمد شاملو

(زادهٔ ۲۱ آذر ۱۳۰۴؛ ۱۲ دسامبر ۱۹۲۵، در خانهٔ شمارهٔ ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه - در تهران، درگذشتهٔ ۲ مرداد ۱۳۷۹؛ ۲۴ ژوئیه ۲۰۰۰ در شهرک دهکده، فردیس کرج) شاعر، نویسنده، فرهنگ‌نویس، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم ایرانی و از مؤسسان و دبیران کانون نویسندگان ایران در قبل و بعد از انقلاب بود. آرامگاه او در امامزاده طاهر کرج واقع شده است. در دوره‌ای از جوانی شعرهای خود را با تخلص الف. بامداد و الف.صبح منتشر می‌کرد. سرودن شعرهای آزادی‌خواهانه و ضد استبدادی، عنوان شاعر آزادی ایران را برای او به ارمغان آورده است.

فروتل

ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : شوریده



چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فربیها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو ... برو ... به سوی او مرا چه غم
تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان
بر او بتاب ز آنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب ز آنکه گریه میکند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشتها
دل تو مال من، تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من ؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او
گذشته رفت و آن افسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او


فروتل
 
یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 22:29 :: نويسنده : شوریده

شیر

شب آمد مرا وقت غریدن است
 گه كار و هنگام گردیدن است
 به من تنگ كرده جهان جای را
 از این بیشه بیرون كشم پای را
 حرام است خواب
بر آرم تن زردگون زین مغاك
 بغرم بغریدنی هولناك
كه ریزد ز هم كوهساران همه
 بلرزد تن جویباران همه
 نگردند شاد
 نگویند تا شیر خوابیده است
 دو چشم وی امشب نتابیده است
 بترسیده است از خیال ستیز
نهاده ز هنگامه پا در گریز
 نهم پای پیش
منم شیر ،‌سلطان جانوران
 سر دفتر خیل جنگ آوران
 كه تا مادرم در زمانه بزاد
 بغرید و غریدنم یاد داد
 نه نالیدنم
 بپا خاست ،‌برخاستم در زمن
 ز جا جست ، جستم چو او نیز من
 

فروتل

ادامه مطلب ...
 
شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 12:46 :: نويسنده : شوریده
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز باده ی روزند
با هزاران جوانه میخواند
بوته نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم پر شدم ز زیبایی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم ترا هدر کردم
غافل از آنکه تو به جایی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شون زوال
ره تاریک مرگ می سپرم
آه ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روی آینه ام سیاه شود
عاشقم عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن
می مکم با وجود تشنه خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام میگیرم
فروتل
 
شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : شوریده

 

علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج

(زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴ خورشیدی در دهکده یوش استان مازندران - درگذشته ۱۳ دی ۱۳۳۸  خورشیدی در شمیران شهر تهران) شاعر معاصر ایرانی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است.

نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود.تمام جریان‌های اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود.

فروتل

ادامه مطلب ...
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد